1396/2/21 27 هفته و 6روز
امروز بر خلاف روزای دیگ زود گذش اصن نفهمیدم کی شب شد کاش بقیه روزام اینجور زود بگذره
روزا اصلا نمیگذرن همش با خودم میگم یعنی میشه مرداد ماه بیاد؟ یعنی میشه ی روز بمونه ب زایمان؟ ساکمو ببندم و شب و با کلی استرس صب کنم و برم بیمارستان؟ ینی میشه صدای جیغ جیغوعه اینی ک الان تو دلم داره ورجه وورجه میکنه رو بشنومو با صداش اشک شوق بریزم؟
هی با خودم میگم اینی ک الان تو دلمه چ شکلیه خدا؟ مو داره؟ دستاش چقدین؟ چشاش چ رنگین؟ منو ببینه آروم میشه موقع گریه یا نه؟ شیر میخوره یا نه؟ همش میگم خدایا سالم باشه ها خدایا برام بمونه ها خدایا ازم نگیریش ها خدایا دلخوشیمه ها خدایا دلیل بودنمه ها ،همش امامرضا رو قسم میدم میگم ضمانت کن میگم مراقب پسرم باش فک کن غزاله ضامنش شو همش به جوادش قسم میدم میگم دست رد نزنیا ،میگم امیدم به توعه ها پشتمو خالی نکنیا ،،،،خدایا بچمو سالم بزار تو بغلم :(( قول میدم دیگه اذیتت نکنم
دوستدارم پسرم♡
سالم بیا و مامانو خوشحال کن....
سپردمت ب خدا♥♥